(33)
"دل مریم"
روح خسته ام را دیگر هیچ مرحمی التیام نمیکند
و اکنون این دل خسته و فلب شکسته کدامین سو را نظاره گر است؟
در افق بسته چکاوکی دل شکسته غمه مرا ترانه میسازد 
در پس جنگلی تاریک شغالی پیر به من پوز خند میزند
آه این چه رسمی است ؟ زمانه با دل چه میکند؟
من احساس خود را فریاد میزنم اما...
گویی در خلع در سکوت به گوش دیوار فریاد میزنم
چه کسی حس مرا با تمام وجودش لمس میکند؟
آنگاه که در کوچه های تاریک شهر غم زده ی پرنیان
اشباحی خاکستری به سوی قلبم هجوم می آورند و آن را طلب میکنند
طالب قلبی خسته اند که نشان محبت در آن گم شده است
این چه رسمی است؟ قلبی که ماهی ها در دریای محبت آن شاد میزیستند
حال غبار خاک کف دریایش به چشم هر مسافری مینشیند و اشک را...
اشک را به دیدگانش هدیه میدهد و آه را به دل آنان
من پرواز خواهم کرد به سوی درخشش ذره ای نه چندان بزرگ اما...
بزرگ ، به قدری که دل مرا روشن خواهد کرد
آه! چه لذت بخش است حس ورود ذره به قلبم
آنگاه که در غار تاریک تنهایی ها واشک ها قدم میزدم،ذره ی کوچک قلبم را روشن کرد
دیگر پایم با قلوه سنگ های کینه و حسد و نفرت برخورد نمیکند
و مرا به قعر دره ی تاریک تر غار نمی افکند
من امید آن دارم و به خود می گویم که این نشانه ای از لطف حق است
خدایــــــــــا!!! دستانم به سوی توست و چشمانم به درگاهت نظاره میکند
دیگر اجازه ی رفتن به آن نمیدهم 
او مهمان خانه ی قلبم نیست بلکه صاحب خانه است
دیگر اوست که مهمان خانه اش را انتخاب میکند و در را به رویش میگشاید
دیگر از قلب مریم بوی مریم بهاری به مشام میرسد...
پا نوشت: ذره: هر چیز بسیار ریز در شعاع آفتاب - نقاط نور ریز در تشعشع آفتاب
خاکستری: بین سیاهی و سفیدی- نه خوب نه بد
از مهربون: (مریم)